بهار خانومبهار خانوم، تا این لحظه: 10 سال و 11 ماه و 9 روز سن داره

بهار

7-28ماهگی بهار جون

فدات بشم دخترم که هرچی بزرگتر میشی شیطنتت هات هم بیشتر وبیشتر میشه.مدت طولانی لم میدی بدون اینکه خسته بشی!میز تلفن رو با خوشحالی وصف ناشدنی چپه میکنی!دلت میخواد پرده خونه رواز جابکنی,یاد گرفتی به راحتی کشو زیرتلویزیونی هم باز کنی,دایره لغاتی هم که داری یاد میگیری هرروز داره بیشتر میشه فرهنگ لغت بهار 7ماهه: بابا=بابا        ماما=مامان        اِده=بده     نه=نه      بُوو=مواقعی که اذیت میشی      رررررر=مواقعی که عصبانی میشی    لالالا=لالایی      دادا        ...
29 دی 1392

26-شش ماهگی

چند وقتی هست که اینترنت خونه مشکل پیدا کرده بخاطر همین نتونستم خاطرات وعکسهای دخترم رو تو وبلاگش بذارم. بهاردخترم از5 ماه به بعد میتونی با رورووک خونه رو دور بزنی,چندروز هم میشه که بدون کمک مدت خیلی کوتاه درحد کمتر ازدودقیقه میتونی بشینی,حسابی شیطنتت گل کرده وبه محض شنیدن اهنگ دستاتو میچرخونی,علاقه شدیدی به طلا پیدا کردی وهرکس که بغلت کنه والنگو وانگشتر داشته باشه حتما زور میزنی از دستش در بیاری,با دستت میتونی اشاره بدی بیا   ,تا حالا از فرنی وسوپ خیلی خوشت نیومده در عوض کته وماست خیلی دوست داری وموقع خوردنش با اشتیاق هام هام میکنی. مامان گفتن رو یاد گرفتی,اما ناقلا فقط وقتهایی که گشنه ت میشه وخوابت میگیره شروع میکنی به ماما گفتن,ف...
30 آذر 1392

20-عید قربان 92

بار الها ! حج درونی ام را به قربانی کردن نفس پایان ده  تااسماعیل وجودم را که در من به ودیعه نهاده ای  با همان معصومیت کودکانه به دیدار تو آورم             ...
4 آذر 1392

19-چهارماهگی فرشته کوچولوی زمینی

بهار جون ما داره کم کم بزرگ میشه,با زدن واکسن چهار ماهگیش خیلی اذیت شددختر گلم,این چند روز همش بیقراری میکرد دخترم حالا دیگه اسم خودش رو متوجه میشه و وقتی صداش میزنن به طرف صدا برمیگرده,از لباس عوض کردن بدش میاد وهمین که میخوام لباسشو عوض کنم شروع میکنه به "نه"گفتن,وقتی بهش میگی دست بده متوجه میشه ودستاشو تودستات جا میده وخودشوتا کمر از زمین بلند میکنه                               ...
4 آذر 1392

18- مهر10

دختر گلم چند هفته پیش سرما خورده بود که با خوردن داروهاش خوب شد اما از اونجا که به شدت گرماییه وهنوز باید کولر روشن باشه که بخوابه وبا وجود اینکه پتو روهم در طول شب چندبار  روش میکشم باز از رو خودش کنار میزنه باز سرما خورده,فدای دخترم بشم                     ...
4 آذر 1392

23-شیطونک 5ماهه

تقریبا دوهفته ای میشه که اومدیم خونه ی بابا حاجی که بتونیم بابا وداداو خاله ودایی ها وبچه هاشون روببینیم.چون بابایی زیادمرخصی نداشت ما رو تا تهران رسوند,ازاونجا هم با دایی محمد وزن دایی ونسترن که رفته بودن مشهد وحالا تهران بودن راهی ایلام شدیم, دخترم حسابی شیطون شدی ومیتونی از این ور فرش تا اون سر غلت بخوری وتلاشت برای سینه خیز رفتن بیشتر شده,چند روز پیش که مامان صبحانه خورده بوده وهنوز سینی صبحانه رو ورنداشته بودم وظرف خرما روش بود رو دیدی بادست چرخوندی وچرخوندی به ظرف خرما رسیدی خواستی چنگ بزنی که از جلو دستت ورداشتم,اخه هنوز این جور چیزها خوردنش برات ممنوعه وفقط باید شیر بخوری(فدای دختر باهوشم بشم) البته اینم بماند که شیرخشکی که میخور...
21 آبان 1392
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به بهار می باشد