بهار خانومبهار خانوم، تا این لحظه: 10 سال و 11 ماه سن داره

بهار

34-بهار 11ماه شد

1393/2/26 9:38
نویسنده : ماماني
905 بازدید
اشتراک گذاری

سلام

تقریبا از عید به این ور اینترنت خونه تا به امشب قطع بوده وفرصتی برای اینکه وبلاگ دخترم رو درست کنم نداشتم.به خاطر همین اول چند تا از عکس های قبلی که مونده رو میزارم بعد میرم سراغ یازده ماهگیت عسلم.

 

آش دندونی بهار جون با تشکر از مادر جون که زحمت درست کردنش باهاشون بود.

 

 

ازیک ماه پیش تونستی که باحلقه بازی ها ور بری ودرحد یکی دوحلقه سرجاش بذاری اما دخترم ماشاءا...اینقد باهوش بودی که تونستی خیلی زود همین حلقه ها رو به ترتیب از بزرگ به کوچک سر جاش بذاری وبعد هر یه حلقه جا انداختن برا خودت دست میزدی واز همه کسایی هم که دورت بودن میخواستی تشویقت کنند,حالا بازی حلقه بزرگترت رو دارم باهات تمرین میکنم اما هنوز به خوبی یاد نگرفتی

گاهی از پای خودت به جای میله ی حلقه بازی استفاده میکنی وحلقه رو توپات جا میدی!

این از خوابیدن دختر ناز وسط بازی کردنش

 

اولها که آجر بازی رو شروع کرده بودی دوست داشتی آجرها برات چیده بشه وتوبزنی به هم بریزی وبرا خودت کلی ذوق کنی اما حالا قربونت برم میتونی در حد5تا آجر رو روهم بچینی وگه گاه هم استفاده های دیگه ای از آجرهات بکنی مثل اینکه جغجغه هات رو روشون بچینی(خرگوش رو رو آجر گذاشتی وجوجه رو بین گوشهای خرگوش جا دادی!شیطنتت خیلی شیرینه

 

دوست داری موقع خواب یا تاب بازی چندتا از عروسکهاتو بغل کنی

 

بهار جونم حالا یازده ماهت شده ومیتونی به خوبی راه بری وخونه رو دور بزنی وحسابی همه جا رو به هم بریزی

دایره لغاتی که هم یاد گرفتی خیلی بیشتر شده:

فرهنگ لغت بهار در یازده ماهگی:

بابا=بابا        ماما=مامان    نه=نه    اِده=بده    منه=مال منه(ازاین کلمه خیلی زیاد استفاده میکنی)      لالالا=للا لا      نای نای=نی نای نای

اونه=اونه      اینه=اینه(برای اشاره به دور میگی اونه وبرانزدیک اینه)       آب=آب     نون=نون     بلو=برو    

ادب=بی....      عمَه=عمه   آمو=عمو         الو=الو           تو=تو

 

بعضی اسباب بازی هات رو هم میشناسی مثل باب اسفنجی,بره,توپ,تاب تاب   واگه ازت بپرسی کجا هستن یا به سمتشون اشاره میکنی یا میری میاریشون

پسندها (4)

نظرات (3)

خاله
27 اردیبهشت 93 10:21
خاله فداي دختر ناز بشه كه اينقد شيطوني ميكنه!ناز شدي خانم گل!
دایی احسان
27 اردیبهشت 93 13:05
سلام.خیلی وقته بهارجون رو ندیدم، دلم واسش یه ذره شده... نمی دونم وقتی ببینمش منو میشناسه یا غریبه باشم واسش. ایشالا ماه رمضون میام ببینمش و یه ماچ گنده ازش بگیرم.
عمو احسان
27 اردیبهشت 93 13:09
ببخشید،یادم رفت اسمم رو عوض کنم،از بس وبلاگ آرمیتا رو ویرایش میکنم،فکر میکنم واسه همه همون دایی احسانم...!!! بی زحمت خودت ویرایشش کن. بهار رو هم ببوس
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به بهار می باشد